بدون موضوع
فكر كنم اخرين باري كه برات نوشتم چهار ماهه پيش بود .
حالا ديگه كم كم بيست ماهگيت داره به اخر ميرسه و به دو سالگي ت نزديكتر ميشيم اين قافله عمر عجب ميگذرد .
تقريبا يك ماه ميشه كه ديگه مي مي نميخوري يعني از روز دهم دي ماه دلم ميخواست يه كوچولو بيشتر بخوري اما وزنت خيلي پايينه و مي مي خوردنت بيشتر شده بود و غذا كمتر ميخوردي اين شد كه كم كم از سينه گرفتمت . شب اول واقعا سخت بود هر دو مون با هم گريه ميكرديم حتي وسطاي شب وقتي بي تابي تو ميديدم منصرف ميشدم و دلم ميخواست دوباره بهت شير بدم اما چاره اي نبود بالاخره اين اولين شب چه الان چه هرقت ديگه اي بايد ميگذشت و صبح ميشد
صبح شد و اولين شب بدون شير خوابيدي كم كم عادت كردي و الان هر وقت يه جورايي ناراحتي يا بابايي دوات ميكنه ميدويي مياي پيش من و مي مي تو بوس ميكني و ميري
دلم تنگ شده واسه شير دادن بهت چقدر هر دو تامون اروم ميشديم اون موقع
چقدر زود گذشتتتتت
مطالبی دیگر از این نی نی وبلاگی