لیلیا عبدالمالکیلیلیا عبدالمالکی، تا این لحظه: 11 سال و 10 ماه و 21 روز سن داره

پرنده کوچک خوشبختی

دخترک نمکی سبزه چشم بادومی

لیلیا عیدالمالکی تا این لحظه 1 سال و 4 ماه و 18 روز و 7 ساعت و 59 دقیقه و 45 ثانیه سن دارد .   چشم بادومی دردونه حسابی شیطون شدی ... حالا دیگه اونقدر از مستقل شدنت خوشحالی و لذت میبری مه خودت باید با لیوان اب بخوری خودت باید غذاتو بخوری البته این باید ها رو خودت تعیین می کنی ها نه من   عاشق نه گفتنانتم وقتی سیر شدی و دیگه قاشق به دهنت نمی بری وقتی نمی خوای کفش قرمز بپوشی و با اشاره می گی اونو اونو یعنی سیاه رو میخوام   باورم نمیشه جوجه منم دیگه می تونه انتخاب کنه حالا اگه ازت بخوان که مادرتو انتخاب کنی بازم منو انتخاب میکنی یا نه ؟   جواب همه سوالایی که من و بابا ازت میکنیم تا امروز نه بوده لیلیا شام می خوری؟نه ...
15 بهمن 1392

جيك جيك

هر روز كه از دو سالگيت ميگذره چند تا كلمه جديد ياد ميگيري و يا عين همونو يا يه چيزي شبيه بهش برام تكرار ميكني اخ كه چه شيرينه شنيدنه اين كلمه ها از زبونت شيرين زبون . بعضي وقتا هم به لب و دهنت خيره مي شم و نهايت لذت رو ميبرم . دوست داشتني و ملوس ميشي عين يه عروسك . فكر كنم فراموش نشدني ترين لحظه از عمرم همين روزا باشه . اولين جمله دو كلمه اي هم كه هميشه ميگي و دل همه رو با گفتنش اب ميكني جمله : اين چيه ؟ هست . هر چيز جديد يا تكراري رو ببيني اول ميگي ايييي چيه ؟ عروسكانو مياري و دست و پا و ... نشون ميدي و ازم باز ميپرسي ايييي چيه ؟؟؟؟ شايد اين سوال رو روزي ٦٠ بپرسي اما هيچ وقت از جواب دادن بهت خسته نميشم كه نميشم . كلي هم شعر بلدي كه با اشاره...
15 بهمن 1392

مرواريد نهم

از اونجائيكه دندونات دير در اومدن هنوز دندوناي جلوت كامل نشدن و با يه بچه موش هيچ فرقي نداري وقتي مي خندي . ديروز يه كوچولو بي قرار بودي و حدس زدم كه بايد زير سر مرواريدات باشه طبق عادتم دست زدم به لثه هات و ديدم بلههههه بالاخره دندون نيش محترم رخ نمودن . مباركهههه هورااااا . حالا نه تا دندون داري و مونده ٢١ ديگه فكر كنم تا سال ديگه همين موقع ها همشون در بيان . ايشالاااا
15 بهمن 1392

زبل من خانوم شده

لیلیای خونه ما خیلی زبل شده و هر روز یه کار جدید یاد یاد می گیره و ما رو ذوق زده   باباش جرات نداره لباس بیرون بپوشه ، می چسبه بهشو حتی بغل منم نماید تند تند میگه د د د د و هی بای بای میکنه تو ماشین هم که باشیم خانوم پشت فرمون جاشه یا می خواد خودشو از پنجره اویزون کنه و دستاشو بگیره بیرون و باد بخوره به موهاش حالا تو این گرما ... تا صدای ترمز دستی رو میشنوه باید به هر طریقی بپره بغل باباش تا از چیزی جا نمونه مبادا عاشق اب خوردنه لیوان ببینه یا هر کی اب بخوره ب ب ب اب میاد تو دهنش یه قلوپ می خوره بقیشم رو زمین میریزه و شلپ شولوپ اب بازی   حموم هم دوست داره به جز قسمت سر شستن و صورت شستن هر بچه های با هر سنی رو نی...
2 مرداد 1392

فنچولک

دو تا دوست جدید هدیه از طرف دایی الیاس برای تولد 1 سالگیت به نام های پرگل و غلام                                  که خیلی دوسشون داری و می ری پیششون میشینی نازشون می کنی و هی ماچ هی ماچ بعدشم می گی جی جی جیییییییییی جو جو جی     البته گاهی اوقات در خواب ناز مورد تهاجم لگد ها ی صاحبشون به قفس می شن و یه جورایی قبض روح     ...
2 مرداد 1392

قرمزی

لیلیای عزیزم   همیشه فکر می کردم 1 ساله که بشی دیگه مامان کاراش کمتر میشه و بیشتر می تونم برات خاطراتتو بنویسم اما از 1 ساله شدنت  یک ماه و شش روز می گذره و شما شیطون تر از قبل شدی نتونستم تو این 1 ماه برات چیزی بنویسم ...   مامانی سفر رفته بود و من و تو 1 روز در میون می رفتیم به دایی ها سر می زدیم تا شیطونی نکنن کلی باهاشون دوست شده بودی و اونا هم لوست کرده بودن حسابی حالا هر روز زنگ می زنن و تا صداتو نشنون دلشون اروم نمی گیره خیلی برامون عزیزی   هر جا میری همه رو عاشق خودت می کنی   راستی روز 10 تیر مروارید  دومت هم خودشو نشون داد و هنوز منتظر مرواریدای دیگه دهان کوچولوت هستیم مبارکه دندون موشی...
2 مرداد 1392

365 روز

                                                                                  365 روز از پا گذاشتنت به این دنیای رنگی گذشت ...   365 روز از بهترین روز زندگی من و احسان وجود تو تنها هدیه گرانبهایی بود که خداوند ما را لایق ان دانست و هدیه ما ب...
27 خرداد 1392

مروارید

بالاخره انتظارها به پایان رسید و مروارید سفید از لثه های خوشگل صورتی رنگت خودشو به ما نشون داد هورا هورا دختر منم دندون دار شد و دیگه باباییش نمی تونه براش بخونه لیلیا بی دندون افتاد تو قندون ...  انار دونه دونه  توی دهان دخترم               یه گل زده جوونه گل نگو مرواریده  مثل طلای سفیده           هیچ کس از این قشنگتر     جواهری ندیده     روز 10 خرداد 92 ، روزی که اولین دندون لیلیا جونیم  در اومد    دیروز که از خستگی دراز کشیده بودم و تو هم مثل همیشه از سر و کولم بالا می رفتی یه دفعه...
13 خرداد 1392

مهربانی

نیما یوشیج در جشن یک سالگی پسرش چنین نوشت : پسرم ! یک بهار ، یک تابستان ، یک پاییز و یک زمستان را دیدی ! از این پس همه چیز جهان تکراریست ، جز مهربانی ...   ...
7 خرداد 1392