لیلیا عبدالمالکیلیلیا عبدالمالکی، تا این لحظه: 11 سال و 10 ماه و 24 روز سن داره

پرنده کوچک خوشبختی

فنچولک

دو تا دوست جدید هدیه از طرف دایی الیاس برای تولد 1 سالگیت به نام های پرگل و غلام                                  که خیلی دوسشون داری و می ری پیششون میشینی نازشون می کنی و هی ماچ هی ماچ بعدشم می گی جی جی جیییییییییی جو جو جی     البته گاهی اوقات در خواب ناز مورد تهاجم لگد ها ی صاحبشون به قفس می شن و یه جورایی قبض روح     ...
2 مرداد 1392

قرمزی

لیلیای عزیزم   همیشه فکر می کردم 1 ساله که بشی دیگه مامان کاراش کمتر میشه و بیشتر می تونم برات خاطراتتو بنویسم اما از 1 ساله شدنت  یک ماه و شش روز می گذره و شما شیطون تر از قبل شدی نتونستم تو این 1 ماه برات چیزی بنویسم ...   مامانی سفر رفته بود و من و تو 1 روز در میون می رفتیم به دایی ها سر می زدیم تا شیطونی نکنن کلی باهاشون دوست شده بودی و اونا هم لوست کرده بودن حسابی حالا هر روز زنگ می زنن و تا صداتو نشنون دلشون اروم نمی گیره خیلی برامون عزیزی   هر جا میری همه رو عاشق خودت می کنی   راستی روز 10 تیر مروارید  دومت هم خودشو نشون داد و هنوز منتظر مرواریدای دیگه دهان کوچولوت هستیم مبارکه دندون موشی...
2 مرداد 1392

365 روز

                                                                                  365 روز از پا گذاشتنت به این دنیای رنگی گذشت ...   365 روز از بهترین روز زندگی من و احسان وجود تو تنها هدیه گرانبهایی بود که خداوند ما را لایق ان دانست و هدیه ما ب...
27 خرداد 1392

مروارید

بالاخره انتظارها به پایان رسید و مروارید سفید از لثه های خوشگل صورتی رنگت خودشو به ما نشون داد هورا هورا دختر منم دندون دار شد و دیگه باباییش نمی تونه براش بخونه لیلیا بی دندون افتاد تو قندون ...  انار دونه دونه  توی دهان دخترم               یه گل زده جوونه گل نگو مرواریده  مثل طلای سفیده           هیچ کس از این قشنگتر     جواهری ندیده     روز 10 خرداد 92 ، روزی که اولین دندون لیلیا جونیم  در اومد    دیروز که از خستگی دراز کشیده بودم و تو هم مثل همیشه از سر و کولم بالا می رفتی یه دفعه...
13 خرداد 1392

مهربانی

نیما یوشیج در جشن یک سالگی پسرش چنین نوشت : پسرم ! یک بهار ، یک تابستان ، یک پاییز و یک زمستان را دیدی ! از این پس همه چیز جهان تکراریست ، جز مهربانی ...   ...
7 خرداد 1392

سخنوری لیلیا

من لیلیا ... 11 ماه و 11 روزمه و 19 روزه دیگه یک ساله می شم من درونه مامان و نفس بابایی م هستم عاشق پستونکم و شبا بدون اون خوابم نمی بره فقط نمی دونم چرا ماهی یک بار شلکش عوض میشه خیلی فکر کردم اما به نتیجه ای نرسیدم هر چی که هست زیر سر مامانمه   عاشق پتو م هم هستم هر جا ببینمش واسش کلی ذوق می کنم و می دوم می رم پیشش و بغلش می کنم چند روز پیش هم پشت یه در شیشه ای دیدمش که هی می چرخید و من نمی تونستم بغلش کنم و مامی رو صدا زدم هی می گفتم نانا نننننن نا نننن اما مامی منو بغل کرد و از پتوم دور کرد اخه چراااااااااااااااا   چند شبه که تو اتاق خودم رو تختم می خوابم شبا هم باید زود بخوابم مام نمی ذاره شبا بیدار بمونم و بابایی ...
6 خرداد 1392