سخنوری لیلیا
من لیلیا ... 11 ماه و 11 روزمه و 19 روزه دیگه یک ساله می شم
من درونه مامان و نفس بابایی م هستم
عاشق پستونکم و شبا بدون اون خوابم نمی بره فقط نمی دونم چرا ماهی یک بار شلکش عوض میشه خیلی فکر کردم اما به نتیجه ای نرسیدم هر چی که هست زیر سر مامانمه
عاشق پتو م هم هستم هر جا ببینمش واسش کلی ذوق می کنم و می دوم می رم پیشش و بغلش می کنم چند روز پیش هم پشت یه در شیشه ای دیدمش که هی می چرخید و من نمی تونستم بغلش کنم و مامی رو صدا زدم هی می گفتم نانا نننننن نا نننن اما مامی منو بغل کرد و از پتوم دور کرد اخه چراااااااااااااااا
چند شبه که تو اتاق خودم رو تختم می خوابم شبا هم باید زود بخوابم مام نمی ذاره شبا بیدار بمونم و بابایی مو ببینم منم تلافی می کنم صبح ساعت 7 بیدار می شم و نمی ذارم بخوابه تا بره بابایی رو بیدار کنه و با هاش بازی کنم
دیگه دیگه ....
فوت بلتم ... جیک جیک بلتم ... میتونم وایسم... بی دندونم ... هر کی هم منو می بینه می گه دندونات کووووو........ زبونم رو می دونم کجاس و زبون درازی هم بلتم ....صدای ببیی بلتم ... کتابامو پاره می کنم .... می دونم لوسر اتاق از کجا خاموش روشن می شه ... جای عکس بابایی و خودمو بلتم .....
خیلی کارای دیگه که نمی خوام ریا بشه و نمی گم