حبه انگور

حبه انگور مامی 10 ماه و 10 روزه شدی

 باورش برام سخته اردیبهشت و خرداد که تموم شن 1 ساله میشی

پارسال روزای اردیبهشت رو دونه دونه می شماردم و هر روز صبح که از خواب پا می شدم بابایی ازم می پرسید چند روز دیگه مونده.... بعضی وقتا می گفتم هر وقت گیلاسا برسن دخمل ما هم میاد حالا امسال با اومدن گیلاسا دردونه م 1 ساله میشی ...

اما هنوزم بی دندونی چند روزه بی قراری و با گریه از خواب پا میشی فکر کنم مرواریدات تو راهن

انار دونه دونه دختری دارم دردونه

قشنگه مهربونه

انار دونه دونه 3 4 روزه دخترم گرفتاره دندونه

اما بی دندون ریزه  حالا دیگه زبون ت  رو میدونی کجاست و هر وقت می گم زبونت کو زودی می دیش بیرون و ما هم بهت کلی ذوق می کنیم چند روزم هست که می تونی 3 4 ثانیه رو پای خودت بایستی و خودتو واسه تاتی تاتی کردن اماده می کنی

دلم می خواد اون روز رو ببینم اما راستشو بخوای نه دلم می خواد دندون دربیاری نه راه بری دوست دارم تو همین سن بمونی چون هر چی بزرگتر شی بیشتر از من جدا می شی و منم دلم اینو نمی خواد

اون قدیم قدیما وقتی شما تو بهشت بودی و از اون بالا ما رو می دیدی ، روزامو با کارای خونه و بیرون و خرید و کلاس و خاله راحله پر می کردم اما بازم احساس تنهایی می کردم اما حالا دوست دارم زود عصر بیاد و با هم بریم پارک گر چه بابایی نیست و اصلا خوش نمیگذره ...

اینجا هم که لیلی قصه ما دارن بستنی با طعم مخمل مبل نوش جان می کنن

و بدون شرح

هر چقدر که من از جوجه می ترسم  تو شجاعی و نترس تو این عکس همه چی معلومه دیگه دخترم