لیلیا عبدالمالکیلیلیا عبدالمالکی، تا این لحظه: 11 سال و 10 ماه و 12 روز سن داره

پرنده کوچک خوشبختی

مروارید

بالاخره انتظارها به پایان رسید و مروارید سفید از لثه های خوشگل صورتی رنگت خودشو به ما نشون داد هورا هورا دختر منم دندون دار شد و دیگه باباییش نمی تونه براش بخونه لیلیا بی دندون افتاد تو قندون ...  انار دونه دونه  توی دهان دخترم               یه گل زده جوونه گل نگو مرواریده  مثل طلای سفیده           هیچ کس از این قشنگتر     جواهری ندیده     روز 10 خرداد 92 ، روزی که اولین دندون لیلیا جونیم  در اومد    دیروز که از خستگی دراز کشیده بودم و تو هم مثل همیشه از سر و کولم بالا می رفتی یه دفعه...
13 خرداد 1392

مهربانی

نیما یوشیج در جشن یک سالگی پسرش چنین نوشت : پسرم ! یک بهار ، یک تابستان ، یک پاییز و یک زمستان را دیدی ! از این پس همه چیز جهان تکراریست ، جز مهربانی ...   ...
7 خرداد 1392

سخنوری لیلیا

من لیلیا ... 11 ماه و 11 روزمه و 19 روزه دیگه یک ساله می شم من درونه مامان و نفس بابایی م هستم عاشق پستونکم و شبا بدون اون خوابم نمی بره فقط نمی دونم چرا ماهی یک بار شلکش عوض میشه خیلی فکر کردم اما به نتیجه ای نرسیدم هر چی که هست زیر سر مامانمه   عاشق پتو م هم هستم هر جا ببینمش واسش کلی ذوق می کنم و می دوم می رم پیشش و بغلش می کنم چند روز پیش هم پشت یه در شیشه ای دیدمش که هی می چرخید و من نمی تونستم بغلش کنم و مامی رو صدا زدم هی می گفتم نانا نننننن نا نننن اما مامی منو بغل کرد و از پتوم دور کرد اخه چراااااااااااااااا   چند شبه که تو اتاق خودم رو تختم می خوابم شبا هم باید زود بخوابم مام نمی ذاره شبا بیدار بمونم و بابایی ...
6 خرداد 1392

دختر خرداد

اون وقتا که می رفتم مدرسه ، خرداد که می اومد غم و غصه با هام همدم می شد . شب زنده داری ، درس خوندن تا حد از حال رفتن ، تو خونه موندن و هزار تا سختی دیگه با خرداد می اومد . کم کم که خرداد به انتها می رسید خودمو واسه یه نفس راحت کشیدن و خلاص شدن از دست امتحا نها اماده می کردم از همون موقع ها از اخر خرداد خوشم می اومد و دوسش داشتم... حالا ماه خرداد رو چه با امتحان و چه بی امتحان دوست دارم چون ماه تولد فرشته کوچولوی خونه ماست   خرداد 92 در عین نا باوری من و بابا از راه رسید و خبر 1 ساله شدن ثمره عشقمون رو بهمون داد   28 خرداد 91 ... زیبا ترین و شیرین ترین روزمون مامی دوست دارم دختر خردادی زیبا ...
6 خرداد 1392

سفر به کندوان

بالاخره امشب تونستم بیام و از سفرمون برات بنویسم الان تو خواب نازی محکم پتوت رو بغل کردی و سرت مثل همیشه با اینکه اتاقت خنک غرق در عرقه ...    22-2-92 تاریخ دومین سفر جوجه مامان به کندوان پروازمون ساعت 10.30 بود و ما ساعت 10 تو فرود گاه بودیم اما گفتن در هواپیما بسته شده و باید با پرواز بعدی برید که ساعت 3 بود حالا بماند تا اون ساعت با یه وروجک تو فرودگاه چطوری سر کردیم و با اینکه خیلی خسته بودی اما تو هواپیما هم باز بیدار بودی از بس که کنجکاوی و می خوای سر از همه چیز در بیاری ...   روستای خیلی خیلی اروم و زیبایی بود . هوا شبا خیلی سرد می شد هر وقت می رفتیم بیرون کلی با کلاهت دست و پنجه نرم می کردی .. زیاد از ...
6 خرداد 1392

حبه انگور

حبه انگور مامی 10 ماه و 10 روزه شدی  باورش برام سخته اردیبهشت و خرداد که تموم شن 1 ساله میشی پارسال روزای اردیبهشت رو دونه دونه می شماردم و هر روز صبح که از خواب پا می شدم بابایی ازم می پرسید چند روز دیگه مونده.... بعضی وقتا می گفتم هر وقت گیلاسا برسن دخمل ما هم میاد حالا امسال با اومدن گیلاسا دردونه م 1 ساله میشی ... اما هنوزم بی دندونی چند روزه بی قراری و با گریه از خواب پا میشی فکر کنم مرواریدات تو راهن انار دونه دونه دختری دارم دردونه قشنگه مهربونه انار دونه دونه 3 4 روزه دخترم گرفتاره دندونه   اما بی دندون ریزه  حالا دیگه زبون ت  رو میدونی کجاست و هر وقت می گم زبونت کو زودی می دیش بیرون و ما هم بهت کل...
9 ارديبهشت 1392

عکاسی در اتلیه

امروز داشتم عکس های اتلیه ت رو دوباره نگاه می کردم . چقدر زود گذشت . شما فقط 23 روزت بود و ما با تمام مشغله نگهداری از شما با بابایی تصمیم گرفتیم که ببریمت اتلیه و چند تا عکس خوشگل ازتون بگیریم. تو هم خواب خواب بودی و با هر فلش دوربین یه تکون کوچولو می خوردی . و تموم پتوهاشونو کثیف کردی .  حالا 6 ماه و 12 روزته و هفته دیگه نوبت اتلیه برات گرفتم تا دوباره مدلینگ بشی خانم شیکه . اینم یکی از عکس های اتلیت..........    
3 ارديبهشت 1392

اولین زمستون و شب یلدا

  بالاخره روزهای رنگی ه پاییزی گذشتنو رسیدن به شب اخر پاییز. شب یلدا. ما امشبو رفتیم خونه عمو مجیدت که بهشون تبریک بگیم واسه نی نی کوچولوشون روشا خانوم. شما هم یه لباس صورتی با کلاهش ست کرده بودی و کلی خوش تیپ کرده بودی . یه جوری نی نی رو نگاه می کردی انگار خودت خیلی بزرگی مثلا. قربونت برم نخودچی مامان. واما اولین زمستون................. هوا خیلی سرده و هنوز برفای تو کوچه اب نشدن ، هوا هم خیلی تمیز شده. خدا رو شکر...........   شما هم همزمان با روز اول زمستون اولین بار سوپتو خوردی اما روز دوم لبای گلی تو غنچه می کردی و نمی خوردی ولی از اونجاییکه من خیلی مامانیه ناقلا بودم یه ذره موز تو غذات له کردم ، خدا خدا کردم که بخ...
3 ارديبهشت 1392